{ اندرون خیابان - جوانکی گولهی نمک }
پسر : خانوم خشگله اگه دماغ نداشتی عینکتو کجا میذاشتی؟
دختر : میذاشتم روی چیز پدرم تا چیز ننتو بهتر ببینه
- حاجی یه عطر مِشکخُتن صلواتی بهمون بده به نیت پدر و مادر مرحومت
{ نامبرده پس از چند ماه شیشه خالی عطر رو پیش فروشنده میبره}
- حاجی شما شیشهی خالی عطرم میخری ؟
+ شما همسایتون غذا نذری بیاره خوردین غذا رو بشقابو بهش میفروشی دوباره ؟